می تراوید آفتاب از بوته ها
دیدمش در دشت های نم زده
مست اندوه تماشا، یار باد،
مویش افشان، گونه اش شبنم زده.
لاله ای دیدیم - لبخندی به دشت -
پرتویی در آب روشن ریخته.
او صدا را در شیار باد ریخت:
(( جلوه اش با بوی خاک آمیخته.))
رود، تابان بود و او موج صدا:
(( خیره شد چشمان ما در رود وهم.))
پرده روشن بود، او تاریک خواند:
(( طرح ها در دست دارد دود وهم.))
چشم من بر پیکرش افتاد، گفت:
(( آفت پژمردگی نزدیک او.))
دشت: دریای تپش، آهنگ، نور.
سایه می زد خنده تاریک او.
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0